سلام هایی که بوی خداحافظی میدهند بودن هایی که هیچکدام خوشحال کننده نیستند و رفتن هایی که امید بازگشتی به آنها نداری همه اینها را که جمع میکنی به یک کلمه میرسی : تنهایی !
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم ! در ساحل کنار دریا ایستاده ای و هوای سرد و صدای موج به خودت می آیی یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند نه دستی که شانه هایت را بگیرد و نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد فقط چند قطره اشک و تصویر لعنتی !
تنهایی اونجاش درد داره که روز تولدتو یادش رفته باشه و خودت و با دلیلای بی منطق گول بزنی تنهایی اونوقتی سخته که بعد ۵سال بشنوی مهم تر از تولد تو توی زندگیش داره و بیکار نیست که یادش بمونه …